از کنار کتابها بر می خیزد و شبهای آرام اتاق پدر را حسرت می خورد. دستان پدر را زیر ابیات شعر دنبال می کند و جز صدای پدر هیچ نمی شنود.و نه حتی صدای رادیوی همیشه روشن که هیچ وقت خدا صاف نیست.با پیراهن تام و جری و عینک آفتابی بزرگسال از بغل حافظ،شاهنامه،دیکشنری عبور می کند و یک پله دیگر بزرگ می شود. برادر، برادر بزرگتر است. این اولین خمیدگی در نگاه من است. انگار باد آمد و خاکستر سکوت را با خود برد و من برای اولین بار جرقه های سرخ تنش را یافتم که چگونه دست های ما را هم سوزاند.ما دو برادر بودیم در جعبه کوچک شهرستان.او که بزرگتر بود از جعبه بیرون آمد تا تنفس کند.من اما با کتاب ها نفس می کشیدم.با اولین نمره 12 ریاضی بزرگتر شد.بلوغ ناخواسته تنومند یک سیلی بود که تا همیشه او را نالان کرد. قوت غریب غریزه، خوی وحشی جستن، گردش داغ خون در سر عنان را از دستش ربود. دشنام های نوبرانه، غرور پر بغض و تنی که کش می آمد در قوس بزرگتر شدن.
درباره این سایت