تو ببین شاید اشتباهی شد. از همون اولش اشتباهی شد. مثلا چی شد که یک آن دلم سوخت و خواستم برم کمک اون دانشجو دکترا؟و تی ای هوش شدم؟خودمم یادم نیست. ترحم، آدمی نباید بکنه.ترحم کردن مثل سم پاشیدنه. شاید آفت فصلیش کشته شه اما بعدش چی؟ تا توی شیرینی میوه هاشم زهره. فرد مترحم خودش پیش خودش شکسته بود بعد ترحمش کنی دیگه خرد میشه.پودر میشه. بعدش توی تلگرام رفتم کانال زدم. خب این یعنی چی؟ یعنی اینکه کرمم داشتم. حالا نه که بقیه ندارن. معلومه همه دارن. به قول یکی از دوستان هر پسری از تخم دربیاد یه دختر تو مخشه. کنجکاو ه آدمی. منم بودم. اگه نبودم عیب بود. والا. فیزیولوژی و نمی دونم چیچیولوژی پسری اگه درست باشه و بی مرض.کنجکاویهای بعد عجیب غریب نمیشه. توی تلگرام چرخیدن و بالا پایین کردن عکسا.تو اون وسطا چیکار میکردی؟ جوان هم که دیدش گفت خیلی خوبه. پدرت رو درمیاره. تو سطحت بالاست با این سطحت بالاترم میره. خب چهار جوی که از کنار آدم رد بشه. یکیش عسل باشه. یکیش شیر. یکیش آب باشه یکیش شراب و همش از تو سرچشمه گرفته باشه خب آدم از خدا چی میخواد؟خودم قبلا میگفتم هر چی خدا بخواد.اما درستش این نیست. هر چی خودت بخوای درستشه. خب حالا من تو رو میخوام. آره. تو لیاقت دوستداشته شدن داری. تو آدم درجه اولی هستی. وقتی گفتم اشتباهی شده شاید. روند اتفاق افتادن رو میگم. تازه کامل نگفتم چی شد که اینجام و در قامت یک عاشق؟ایستاده ام. خب هنوزم تو می خوای ادامه ش رو بشنوی؟ روی «هنوز» پا سفت کنی درست میشه. هزار فکر و نقشه و طرح ریختم که از اون عکس صامت، صدا و انرژی و زندگی هم ببینم. عمید بیچاره شده بود پادوی من. هر جا دیدت خبرم کرد. انگار داشتیم بازی میکردیم.بچهبازی نبود. وقتی حساب کتاب میکنیم یعنی اینکه طرف ارزش داره. یعنی تیر تو تاریکی پرت نکردیم. مثل یه نقطه توی رادارت خاموش و روشن شدم. تا یه روز زد و باید شروع میکردم. شهامت دارم.همینم کار رو راحت تر کرده بود. اینو خودم نمیگم.همین عمید میگفت.حالا پا خودش. راه پلههای سیمانی رو پایین میومدم.با مهدی بودم. دیدمت.سلام ریزی کردیم.توی انجمن بودی. کنار همون قزمیت و بقیه بچه های انجمن. تو هم اومده بودی بیرون.جلوتر ما بودی.آب آلبالو میخوردی. از کنارت که رد شدیم گفتم سلام! از اینجا به بعد خودت بهتر یادته.یعنی امیدوارم یادت باشه.نباشه هم خبری نیست.هر چند دوست دارم یادت مونده باشه. آدمی باید کار کنه.کار کار کار.با تو میشد. کسی یه شبه تعالی پیدا نمیکنه. انرژی می خواد.زمان گیره و مهمتر کار تیم ه. آدمی به ذات خودش بینظیره حالا آدمها در کنار هم چی میشن؟وااااااو. هر کدوم یه تیکه از حقیقت دستشه.آینه های حقیقت.کنار هم که باشند.یکیشون به بغل دستیش میگه آینهات رو بذار جفت آینه من.آینه بزرگتر میشه.به هم چسبید.مرزشونم معلومه.حقیقت روشنتر میشه.
شب به خیر
درباره این سایت